مارلین یک دلقک ماهی زیبا بود . نمو پسر کوچولوی او یک باله ی ضعیف داشت برای همین مارلین خیلی نگران او بود . مارلین بقیه افراد خانواده اش را از دست داده بود . یک بار کودای بد جنس تمام آنها را خورده بود . آن وقتها نمو یک تخم ریز بیشتر نبود و حالا مارلین تمام سعی اش را می کرد تا پسرش هیچ صدمه ای نبیند . نمو یک بچه ماهی سر زنده و بازیگوش بود که انتظار می کشید روز اول مدرسه ها سر برسد و در آنجا دوستان تازه ای پیدا کند اما مارلین حتی دوست نداشت نمو از خانه خارج شود . او از نمو پرسید : آن چیزی که هیچ وقت نباید در مورد اقیانوس فراموش منی چیست ؟ نمو آهی کشید و جواب داد اقیانوس خطر ناک است . روز اول مدرسه بچه ماهی ها برای گردش علمی روی تپه ای آبی رفتند . نمو دوستان تازه ای پیدا کرده بود و هر کدام از آنها دیگری را تشویق می کرد به سمت آبهای آزاد شنا کند . نمو دلواپس بود و جرات نمی کرد که خیلی دور شود . اما همان مقدار هم به نظر مارلین که همان اطراف قایم شده بود زیاد بود .
مارلین سر رسید و فریاد زد : تو فکر می کنی می توانی از پس این کارها بر بیایی ولی تمی توانی ، نمو ! نمو تصمیم گرفت ثابت کند که پدرش اشتباه می کند برای همین هنگامی که هواس پدرش =رت بود به سمت قایقی که بالای سرش در آبهای آزاد لنگر انداخته بود ، شنا کرد . نموی شجاع موفق شد کنار قایق برود ولی همین جا بود که یک بدبختی بزرگ بوجود آمد . یک غواص او را گرفت . نمو که در تور غواص گیر افتاده بود جیغ کشید : پدر کمکم کن ! مارلین خیلی ناراحت و پریشان شد و گفت دارم می آیم ، نمو ! او برای حفظ جان نموی عزیزش حاضر بود هر کاری انجام دهد . ولی غواص دیگری او را دید و از او عکس گرفت . نور فلاش دوربین عکاسی آنقدر زیاد بود که برای لحظاتی هیچ جا را نمی دید . مارلین نمی توانست هم پای غواص ها و قایق ها شنا کند . قایق آنقدر تند حرکت می کرد که ماسک غواص از روی عرشه به درون آب افتاد
یک ماهی آبی بسیار زیبا به نام دری وقتی فهمید که مارلین پسرش نمو را گم کرده است پیشنهاد کرد که برای پیدا کردن نمو به او کمک کند اما متاسفانه این ماهی تزئینی زیبا مشل حافظه ی کوتاه مدت داشت . او برای مارلین توضیح داد : هر چیزی بلافاصله از یاد من می رود . و بدون معطلی فراموش کرد که مارلین چه کسی بوده است و از او پرسید م یتونم کمکتون کنم . مارلین آهی کشید و برگشت تا برود ولی با یک کوسه چشم در چشم شد نام آن کوسه بزرگ بروس بود . او دادشت تمرین می کرد که یک کوسه گیاه خوار بشود . بروس از مارلین و دری خواست تا کوسه های هم پیمان او را ملاقات کنند . این گونه او و کوسه های دیگر می توانستند شعار خود را به سایر ماهی های دیگر ثابت کنند : ماهی ها دوستان ما هستند نه غذای ما ! دری به همان اندازه که فراموش کار بود احساساتی هم بود . کل این ماجرا برای او بسیار جالب بود ، ولی برای مارلین که خیلی ترسیده بود این طور نبود . این کوسه ها جلسات خود را در یک زیر دریایی شکسته برگزار می کردند .

جلسه شروع شد ، بروس با افتخاری به دوستانش گفت : دو سه هفته از آخرین ماهی بیچاره ای که نوش جان کردم می گذرد . دری که ذوق زده شده بود به آنها گفت : فکر نمی کنم هیچ وقت ماهی خورده باشم.ناگهان مارل ین یک ماسک غواصی دید که به گوشه ای از زیر دریایی گیر کرده بود این همان ماسکی بود که غواصی که نمو را شکار کرد به چشم زده بود . دری خواست خواست تا ماسک را به کوسه ها نشان دهد ولی مارلین این را نمی خواست . همان طور که مشغول کرنجار رفتن با ماسک بودند بینی دری صدمه دید از بینی او مقداری خون آمد و بروس هوس کرد که برای شام یک ماهی بخورد دوستان بروس سعی می کردند جلوی او را بگیرند تا مارلین و دری را غورت ندهد . اما بروس التماس کرد : فقط یه گاز ! دعوای وحشتناکی سر گرفت . تا آنکه ماهی های شجاع ، توانستند با ماسک فرار کنند و درون یک کشتی غرق شده قایم شوند تا بروس دست از سر آنها بر دارد.اما دری باز هم خرابکاری کرد و ناخواسته ماسک را داخل یک چاله عمیق و تاریک دریایی انداخت .
آنها دنبال ماسک شنا کردند . تا آن را بگیرند . که ناگهان متوجه ماهی ماهیخواری شدند که منتظر یک لقمه چرب و نرم بود . او یک آنتن داشت که تنها نور در آن تاریکی ، روشنایی همین آنتن بود . ماهی ماهیخوار خواست تا آنها را بخورد ولی مارلین با او جنگید در همین هنگام نور آنتن آدرسی که روی ماسک غواصی نوشته شده بود را روشن کرد . خوشبختانه دری به خاطر آورد زبان آدمها را می داند او آدرس روی ماسک را خواند . استرالیا ، سیدنی ، خیابان والابای ، شماره 42 . مارلین و دری موفق شدند ماهیخوار را به صخره ای که در آن نزد یکی بود محکم ببندند . آنها این کار را با ما سک غواص انجام دادند چون دیگر احتیاجی به آن نداشتند و سپس با امید تازه ای برای پیدا کردن نمو به راه افتادند . در این هنگام نمو که آخرین شکار دندانپزشک بود در آکواریم او با بابلز ، پیچ ، ژاک ، بلوت ، دب و رئیس سر سخت آنها گیل آشنا شد نموی بیچاره خیلی زود فهمید که این آکواریم چقدر کوچک است او به سختی می توانست شنا کند و پست سر هم به دیواره های شیشه ای آکواریم می خورد
اما اتفاق خیلی خیلی بد ی در انتظار نمو بود او شنید که دندانپزشک می خواهد او را به خواهر زاده ی شیطان خودش دالا نام داشت بدهد . ماهی های آکواریم جا خوردند . پیچ یواشکی گفت آن دختر یک ماهی کش است همان شب ماهی ها از نمو خواستند تا به دارو دسته آنها بپیوندد بلوت گفت البته اگر بخواهی به دار و دسته ما وارد بشوی یک شرط دارد باید بتونی از میان حلقه های آتش شنا کنی . به نظر ترسناک می آمد اما در واقع مقداری حباب بیشتر نبود نمو توانست با شجاعت از میان آن بگذرد و اینگونه به قلب تک تک ماهی ها ی آکواریم راه پیدا کرد . گیل به دارو دسته ماهی ها گفت : ما به نمو کمک خواهیم کرد تا فرار کند . و اما اقیانوس مارلین و دری به دردسر افتاده بودند آنها از میان جنگل عروسهای دریایی شنا کرده بودند عروسهای دریایی آنها را نیش زده بودند ولی خوشبختانه یک گروه لاک پشت آنها را پیدا کرده و از دست عروسهای دریایی نجاتشان داده بودند . یکی از بچه لاک پشتها کارهای خطرناکی انجام می داد ولی پدرش کراش اهمیتی نمی داد 

او به فرزندانش اطمینان داشت و اینگونه به آنها اجازه می داد تا دنیای اطراف خود را بشناسند . مارلین از او پرسید : چگونه م یفهمی آنها بزرگ شده اند تا به آنها اجازه دهی اینقدر آزاد باشند . کراش جواب داد : وقتی خودشان بفهمند ، تو هم می فهمی ! مارلین به سیدنی نزدیک و نزدیکتر شده بود و داستانهای ماجراجویانه ی او داشت در تمام اقیانوس می پیچید و نایجل پلیکانی که با ماهی های آکواریم دندانپزشک دوست بود این داستانها را شنید . سریع پرواز کرد تا به نمو بگوید پدرش دنبال او تمام اقیانوس را گشته است . وقتی به مطب رسید با هیجان گفت : نمو ، پدر تو با تمام اقیانوس جنگیده تا تو را پیدا کند ! نمو تعجب کرد . او عاشق پدرش بود ولی همیشه فکر می کرد ، او کمی ترسو است. اینکه پدرش تمام راه به سمت سیدنی را جنگیده بود او را پر از غرور و افتخار کرد و به او امید تازه ای داد تا به خانه اش در اقیانوس بازگردد . ماهیهای آکواریمی قبلا سعی کرده بودند فرار کنند ولی نتوانسته بودند . اما این بار نمو هم با آنها بود .


او توانست با یک سنگریزه فیلتر تمیز کننده آکواریم را ببندد و نمو اصلا از پره های تیز فیلتر که هر لحظه ممکن بود او را زخمی کنند ، نترسیده بود . آب درون آکواریم سبز و کثیف شد . این باعث می شد که دندانپزشک مجبور شود آکواریم را تمیز کند . پس باید ماهی ها را از آکواریم بیرون بیاورد و درون کیسه های پلاستیکی کوچکی قرار دهد و اینگونه ماهی ها شانس بیشتری برای فرار داشته باشند و در اقیانوس ، مارلین و دری با لاک پشتها خداحافظی کردند ولی دوباره به دردسر افتادند . یک نهنگ خیلی خیلی بزرگ آنها را بلعید . مارلین ناله کنان گفت : من باید بروم ! من باید پسرم را پیدا کنم ! من قول داده ام که اجازه ندهم اتفاقی برای او بیافتد . در ی با او مخالفت کرد و گفت : اگر هیچ چیزی برای او اتفاق نیافتد ، زندگی جالبی نخواهد دادشت . خوشبختانه نهنگ فقط می خواست به آنها کمک کند و آنها را سریعتر به سیدنی برساند . نهنگ آنها را از سوراخی که بالای سرش قرار داشت با یک عالمه آب مثل فواره به بیرون پرتاب کرد . درست در بندر بزرگ سیدنی ! 


این دو دوست شروع به گشتن دنبال قایقی که نمو را گرفته بود کردند . مرغهای دریایی آنها را دیدند و خواستند دلی از عزا در آورند . نایجل که در همان نزدیکی بود آنها را شناخت . او کنار مارلین و دری رفت و یواشکی گفت اگر می خواهید زنده بمانید بپرید توی دهن من . ماهیهای بیچاره دیگر فهمیده بودند که اگر به نایجل اعتماد نکنند توسط مرغهای دریایی خورده می شوند پس درون دهان نایجل پریدند و نایجل به سمت مطب دندانپزشک پرواز کرد . دارو دسته ماهیهای درون آکواریم به شمل جدیدی برخورده بودند . دندانپزشک آب آکواریم را با یک فیلتر خیلی جدید تمیز کرده بود . نقشه آنها نقش برآب شد . بلوت با ناراحتی گفت : پس وقتی اون بچه لوس به اینجا رسید ما نمی توانیم هیچ کاری برای نمو انجام دهیم . گیل حرف او را قطع کرد : بگذار فکر کنم حتما راهی وجود داره ! اما خیلی دیر شده بود . با وجود تلاش آنها برای اینکه نمو را نجات دهند .

دندانپزشک اورا از آکواریم در آورد درون یک کیسه انداخت تا او را به دارلا هدیه دهد . بله ! دارلا رسیده بود . ناگهان نایجل از راه رسید و از پنجره ی مطب وارد اتاق شد دری و مارلین در دهان او بودند . دندانپزشک او را کیش کرد تا فرار کند همینطور که مشغول بیرون کردن نایجل بود با کیسه ای که نمو در آن بود برخورد کرد و کیسه پاره شد . نمو بیرون افتاد . دارالا سعی کرد او را بگیرد و جیغ کشید : ماهی ! میگیرمت ! اما دوستان واقعی نمو آنجا بودند و حاضر بودند هر خطری را به جان بخرند . گیل از تمام قدرت خودش استفاده کرد و از آکواریم روی سر دارلا پرید تا او را بترساند و بعد با ضربه ای جانانه ، نمو را درون سینک دندانپزشکی انداخت و فریاد زد : سلام من را به پدرت برسان ! دندانپزشک گیل را دید و او را به آکواریم باز گرداند . گیل به دارودسته ماهیان اطمینان داد : نگران نباشید ، تمام لوله های فاضلاب به درون اقیانوس می ریزند . نایجل به سمت بندر پرواز کرد و مارلین و دری که حسابی ناامید شده بودند را به اقیانوس برگرداند . 


مارلین فکر کرده بود نمو را برای همیشه از دست داده است او از دری خداحافظی کرد و شنا کنان رفت تا تنها باشد ولی همان موقع نمو که از راه فاضلاب وارد اقیانوس شده بود دری را پیدا کرد . دری وقتی فهمید آن دلقک ماهی نارنجی کوچولو چه کسی است فکر کرد خواب می بیند و نمی توانست باور کند تا جایی که باله های کوچک نمو اجازه می داد تند تند شنا کردند تا به مارلین برسند . دیدار پدر و پسر یک لحظه ی به یاد ماندنی بود . مارلین فهمید که پسرش چقدر قوی بوده و این اشتباه بوده که به نمو اطمینان نداشته است . او و نمو هر دو فهمیده بودند که زندگی یک ماجرا است که با سعی و تلاش و کمک دوستان خوب همیشه به خوبی تمام می شود .